کوفه ی بی هیجان
شنبه, ۵ تیر ۱۳۸۹، ۰۸:۱۴ ب.ظ
به غربت شبهای علی علیه سلام الله
دلگیر از زمین و زمانی که بسته بود
می رفت خسته با چمدانی که بسته بود
می رفت تامرور کند بر گذشته اش
آن چشم های باز زمانی که بسته بود
تا درر رگش توان تپیدن بیاورد
خون می دوید در شریانی که بسته بود
یک بغض بی امان نفسش را گرفته بود
نگشود روزگا ر امانی که بسته بود
دیگر نمی گشود به دور و بر خودش
یک پلک دیده ی نگرانی که بسته بود
باید که نیمه شب ببرد سر درون چاه
دستی که بسته بود و دهانی که بسته بود
از او هزار راز نگفته نگفته ماند
قاموس درد بود زبانی که بسته بود
غیر از خدا به خلوت مولا کسی ندید
انبوه زخمهای نهانی که بسته بود
ای نان جو تو را به علی اعتراف کن
گندم ندید سفره ی نانی که بسته بود
ای کوفه در کشاکش تاریخ بوده ای
جغرافیای بی هیجانی که بسته بود
در ناگزیر این همه نامردمی و جهل
مولای عشق بود و جهانی که بسته بود
گردید بسته بعد علی چشم روزگار
سرمایه ای نداشت دکا نی که بسته بود
عقلم نمی رسید بگویم رثای تو
با طبع نارسا و بیانی که بسته بود
1384
- ۸۹/۰۴/۰۵