این شرح بی نهایت
شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۰۴ ق.ظ
شعری که همین نزدیکی ها سرودم
بنا نشد بروی از دلم امان ببری
داشتم یاد خاطراتی دور
دفترم را سیاه می کردم
توی این چارپاره ی زخمی
به جنونم نگاه می کردم
دوسه خط عشق را ورق بزن و..
غزلی با ردیف خون بنویس
خط بزن هرچه خوانده ای شاعر
سرِخط .نقطه ...از جنون بنویس
ریشه در ریشه سوختم چه کنم
داغهای تناوری دارم
از تبرها بپرس می دانند
زخمهای مکرری دارم
سرِخط ماه را تماشاکن
درشط سرنوشت افتاده
همه جا روی خاک دور و برت
تکه های بهشت افتاده
ردّ نیزار را بگیر و برو
بی خیال ردیف و مضمون باش
این لیالی همیشه مجنونند
در شب این جزیره مجنون باش
هرچه داری بریز پشت سرت
بار سنگین همیشه دلگیر است
از تمام جهان فقط اینجا
سهم تو یک پلاک و زنجیر است
بوی سیب و نسیم می آید
سیب یعنی پرنده ا ی پرزد
آی بی سیم چی که خاموشی
دلم امشب به سیم آخر زد
بغض در بغض سینه ی من هم
مثل این خاک ها پر از مین است
چقدَر لابلای این نیزار
لحن هور الهویزه شیرین است
هشت پاییز طی شد و دیدیم
سنگ و آیینه درتلاقی بود
پشت هرخاکریز این وادی
کوچه باغی پر از اقاقی بود
بازبان صریح می گویم
واژه در حدّ این روایت نیست
شاعر این چارپاره ها دیگر
قدّ این شرح بی نهایت نیست
شعر دوم به رفیقی که دراصفهان عقداخوت بستیم ودرکربلای پنج تنهایم گذاشت
بنا نشد بروی از دلم امان ببری
قرار بود مرا هم به آسمان ببری
مگر تو قول ندادی به آن نشان که مرا
به سرزمین شهیدان بی نشان ببری
بنا نبود پس از سال های سال اکنون
مرا به دیدن یک مشت استخوان ببری
مگر که عهد نبستیم بی وفا با هم
تو زودتر خبرم را به اصفهان ببری
سفر بخیر مسافر مبارکت باشد
که آمدی که شهادت به ارمغان ببری
تو رفته ای و زمن مانده اندکی طاقت
چگونه صبرکنم تا تو همچنان ببری
سال 1380
- ۹۲/۰۱/۱۷
تارنمای ادبی سیولیشه منتظر نقد و نظر سازنده شماست