#سلام_وطن
سلام وطن
غروب می شود و فارغ از هیاهوها
نشسته ام به تماشای ساحل و قوها
که ناگهان غزلی پابرهنه در چشمم
شبیه موج گره می زند به ابروها
و مصرعی که مرا می برد به آن قرنی
که آب نفرت و نفرین زدند بر روها
به آن زمان که تو را تکّه تکّه بلعیدند
به صلحنامۀ ننگین ، درون پستوها
به آن زمان که به هر قیمتی و لو ناچیز
تو را معامله کردند منفعت جوها
به روی موج از این سرزمین راز آلود
چقدر خاطره را برده اند پاروها
هنوز غیرت عباس میرزا هرصبح
هوار می کشد از بام برج و باروها
هنوز برق نگاه " رئیس علی " هرشب
زبانه می کشد از سینه های جاشوها
هنوز هی هی سردارهای نادرشاه
ترانه ای است به لب های ماجراجوها
هنوز سمت غزل های اصفهان باز است
به جان صائب و بیدل ، دهان هندوها
به تکّه های خودش فکر می کند وطنم
هنوز چشم وطن مانده در فرا سوها
وطن! برای مداوای زخم های تنت
همیشه دیر رسیدند نوشداروها
بزن به صخره سرت را خزر ! که می دانم
تو هم دلت پُرِ درد است...آه و اندوها-
وطن ! به داغ بخارا هنوز می سوزی
بگو که بلخ و سمرقند و گنجه ات کو؟ ...ها
وطن به خاطر تو هشت سال گریه شدیم
چقدر پشت سر لاله ها و شب بوها
نریز مادر من ! روی شانه گیسو را
ببین هلاک تو هستند خیلی آن سوها
#عباس_شاه_زیدی
- ۹۶/۱۱/۰۸