به پای غرور تو الوند سوخت
دنا گریه کرد و دماوند سوخت
به جان عزیز تو در این غزل
قلم در همین اولین بند سوخت
تو گُر می کشیدی و من آه سرد
که این سایه بان این ستاوند سوخت
وجودم از این داغ آتش گرفت
غرورم به جان تو سوگند سوخت
خزر مثل هامون و زاینده رود
میان تب و تاب اروند سوخت
کلاغی خبر را رها جار زد
تمام درختان " دربند" سوخت
خبر داغ بود و بخارا شنید
دل رودکی در سمر قند سوخت
نکِش بیش از این گُر که روی لبم
غریبانه گل های لبخند سوخت
میان زمستان و سرمای دِی
به حالت دلم مثل اسفند سوخت
به چشمم تمام جهان شد سیاه
که این پرچم بی همانند سوخت
به اوج فلک ، باز هم سر بسای
نخی از غرور تو هر چند سوخت
عباس شاه زیدی
خروش اصفهانی
۱۳۹۶
- ۰ نظر
- ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۵