سلام وطن
غروب می شود و فارغ از هیاهوها
نشسته ام به تماشای ساحل و قوها
که ناگهان غزلی پابرهنه در چشمم
شبیه موج گره می زند به ابروها
و مصرعی که مرا می برد به آن قرنی
که آب نفرت و نفرین زدند بر روها
به آن زمان که تو را تکّه تکّه بلعیدند
به صلحنامۀ ننگین ، درون پستوها
به آن زمان که به هر قیمتی و لو ناچیز
تو را معامله کردند منفعت جوها
- ۱ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۴۹