خیابان
شنبه, ۲ آبان ۱۳۸۸، ۰۵:۵۶ ب.ظ
سلام دوستان شاعرم چند روز پیش به استقبال زاینده نشسته بودم در حاشیه رود تا شعری را نذر قدمهایش کنم که با جاری شدن رود این غزل هم سر ریز شد ازتنگنای حوصله ای که چندی خشکسالی رود را داغدار بود ...پیش کش به شما و زنده رود
غروب...آمده ای تا کمی قدم بزنی
قدم نه...آمده ای شهر را به هم بزنی
بگو که آمده ای تا در این شلو غی ها
رکورد تازه ای از عشق را رقم بزنی
به خط چشم ندارد نیاز چشما نت
مباد دست به ترکیب جام جم بزنی
سلام آینه ..اما جواب خوبی نیست
به هر بهانه سرم را به سنگ غم بزنی
چقدر بی تو خیابان شدم که رد بشوی
چقدر ...تا من وامانده را قدم بزنی
نگاه کردی و رفتی و کاشکی می شد
که لا اقل دو سه پیمانه با دلم بزنی
قسم به عشق که از جان خویش می گذرم
اگر که بیشتر از این مرا به هم بزنی
نرو که لرزه می افتد به جان ارگ...اگر
از اصفهان دل من سری به بم بزنی
حریف چشم سیاهش نمی شوی شاعر
هزار سال دگر هم اگر قلم بزنی
- ۸۸/۰۸/۰۲
پر زدم دور حریم تو وبر گشتم باز
من کبوتر شدم این مصرع پایانی را
ممنون زیبا بود