- ۰ نظر
- ۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۲
با صدای آقا سید رضا نریمانی
شعر از عباس شاه زیدی
15 فروردین 98
هیئت فدائیان حسین علیه السلام
هنوز تیشه ی فرهادها رمق دارد
بیا به عقل بگوییم عشق حق دارد
هنوز دوره ی فرهادها و مجنون هاست
زمانه نسخه ی با اصل منطبَق دارد
عجیب نیست که از شرم ، روی پیشانی
به جای خسرو اگر بیستون عرق دارد
میان خلوت خود هم بلند آه نکش
بترس ، باد صبا هم دهان لق دارد
لباس عُزلت از آن کرده ام به تن که خدا
به مصحف آیه ی " مِن شر ما خلق " دارد
زمانه داد گدایان نداد معذور است
هزار حضرت سلطان مستحق دارد
نگاه کن به خط سرخ چشم من ، یعنی
غروب های دلم بیشتر شفق دارد
نمی خورم غم مضمون که سفره ی طبعم
هنوز مصرع رنگین ، طبق طبق دارد
عباس شاه زیدی
خروش اصفهانی
سلام وطن
غروب می شود و فارغ از هیاهوها
نشسته ام به تماشای ساحل و قوها
که ناگهان غزلی پابرهنه در چشمم
شبیه موج گره می زند به ابروها
و مصرعی که مرا می برد به آن قرنی
که آب نفرت و نفرین زدند بر روها
به آن زمان که تو را تکّه تکّه بلعیدند
به صلحنامۀ ننگین ، درون پستوها
به آن زمان که به هر قیمتی و لو ناچیز
تو را معامله کردند منفعت جوها
به پای غرور تو الوند سوخت
دنا گریه کرد و دماوند سوخت
به جان عزیز تو در این غزل
قلم در همین اولین بند سوخت
تو گُر می کشیدی و من آه سرد
که این سایه بان این ستاوند سوخت
وجودم از این داغ آتش گرفت
غرورم به جان تو سوگند سوخت
خزر مثل هامون و زاینده رود
میان تب و تاب اروند سوخت
کلاغی خبر را رها جار زد
تمام درختان " دربند" سوخت
خبر داغ بود و بخارا شنید
دل رودکی در سمر قند سوخت
نکِش بیش از این گُر که روی لبم
غریبانه گل های لبخند سوخت
میان زمستان و سرمای دِی
به حالت دلم مثل اسفند سوخت
به چشمم تمام جهان شد سیاه
که این پرچم بی همانند سوخت
به اوج فلک ، باز هم سر بسای
نخی از غرور تو هر چند سوخت
عباس شاه زیدی
خروش اصفهانی
۱۳۹۶